شورشیرین
به نام خدا سلام ما خیلی قصد نداشتیم خاطره بنویسیم اما یه حسی میگه باید نوشت. پس منتظر خاطرات دو خواهر باشید. امروز صبح برای یه کاری رفتم اتاق بسیج حوزمون. یکی از دوستان گفت: برات یه زحمتی داشتیم ؛ این روزا که داریم به انتخابات خبرگان و شوراها نزدیک میشیم چند تا مطلبن در مورد ولایت فقیه و اهمیت مجلس خبرگان و... که اگه لطف کنی برامون بنویسی. گفتم چشم ، دستی نه ،تایپ می کنم. خلاصه مطالبو گرفتمو اومدم. ...برگشتم خونه، داشتم می رفتم سراغ کامپیوتر که برا چند لحظه یه حسی بم دست داد، گفتم اینا!! خودشون اپراتور دارن که مثلاً !! کارای بسیج رو انجام بده. تازه حکم هم براشون میزنن! اما... . با خودم گفتم : مطالبو پس میدم ، میگم وقت ندارم!! نه! زشته، نمیشه! اصلاً دستی مینویسم!! کی میتونه تایپ کنه!!! تو این فکرا بودم که یه دفعه به خودم اومدم؛ عجب من دارم به چی فکر میکنم؟! کجای کارم؟! اصلاً من کیم؟! چقدر "من"... تکلیف "ما" چی میشه؟!!! مسلمونی... کجا میره؟! وجدان کجا جا می گیره؟! از همه مهم تر رضای خدا ، رضای امام زمان؟! تازه اینکار میتونه حس نوع دوستی و کمک به هم نوعو تو وجودم تقویت کنه !! مگه نمیگن «ما ز بالاییم و بالا می رویم»؟ شاید کمک به بالا رفتن باشه؟!!! اگه همه آدما به خاطر مسئولیت قانونی که دارن کاری رو انجام بدن و رضای خدا مد نظرشون نباشه شاید خیلی وقتا یا کاری انجام نشه یا کند انجام بشه یا اون کیفیت و برکتی رو که باید داشته باشه نداره.اگه فقط برا خود خدا و امام زمان باشه به قول یکی از استادامون "باور کنیم" تاثیرگذارتره!! یاد غربی ها افتادم که برای ترویج افکار و اعتقادات و دین و مذهب و خلاصه فرهنگشون(البته به درستی یا نادرستی اون فعلاً کاری ندارم) دست به چه کارایی که نمی زنن ! چه هزینه هایی که نمی کنن!! چه برنامه هایی که نمی ریزن !! و... . اما ما... نه ببخشید من چقدر حاضرم از خودم مایه بذارم؟! برای ترویج دین و اعتقاداتت فرقی نمیکنه چه کاره باشی ، طلبه باشی یا دانشجو(فرقشون چییه؟!) استاد دانشگاه باشی یا معلم، کارمند باشی یا کارگر اصلاً باسواد باشی یا بی سواد ، باید همت کنی، کمک کنی ، تبلیغ کنی و آگاهی بدی... گاهی وقتا با صحبتات اما همیشه با عملت. یارب تو مرا به نفس طناز مده باهرچه جز ازتوست مراساز مده من از تو همی گریزم از فتنه خویش من آنِ تو ام مرا به من باز مده